آرایشگاه
سه شنبه 8 مهر بابایی ساعت 6 عصر زنگ زد گفت آماده باشیم بریم آرایشگاه آخه موهات خیلی بلند شده بود تو چشات بود دیگه رفتیم خانه اصفهان آرایشگاه کودک دوتا بچه دیگه هم بئدن وقتی داشت موهای اونا رو کوتاه میکرد ذوق میکردی و دست میزدی براشون آوازم میخوندی خخخخ وقتی نوبت خودت شد....واااااای انقدر گریه کردی که به هق هق افتادی بعدش رفتیم خونه قبلش بابایی هم رفت اصلاح باهم رفتین حموم و بعدش 1 ساعت خوابیدی گل پسر قشنگم مامانی قربون اون موهای فشنت قبل اصلاح بعد اصلاح ...
نویسنده :
مامان مائده و بابا علیرضا
14:03